الناالنا، تا این لحظه: 11 سال و 2 ماه و 11 روز سن داره

النادخترشیطون

مسافرت

سه ماهت که شد مدرسه داداشی تموم شد با هم رفتیم شهرستان خونه آنا دوقلوها رادیدیم اونا یه ماه ازتو بزرگ ترن رحیم پسرعمه زهرا اونم تقریبا یه ماه ونیم از توبزرگتره ببخشیدابجی السانا یادم رفت السانا تازه به دنیا اومده بود هنوز یه ماهش نشده بود ...
4 اسفند 1392

خانه جدید

دیگه بزرگ شده بودی ماما میگفتی میتونستی تنها بشینی ازواوان اثاث کشی کردیم به شهریار نزدیک محل کاربابا   ...
4 اسفند 1392

عروسی عمو

شهریور شش ماهت که تموم شد رفتیم عروسی عموقادر۲۱ شهریوربود خیلی خوش گذشت اخه توعاشق اهنگ وشادی ورقصی
29 بهمن 1392

بابلسر

ازشهرستان که برگشتیم تقریبا دوهفته بعد رفتیم شمال باخانواده خاله سمیه وخاله لیلا خیلی خوش گذشت  بیشترخوش میگذشت اگه سرعرفان نمی شکست برا داداش تولدگرفتیم داداشی هفت سالش تموم شد 12/04/1385 ...
28 بهمن 1392

سال جدید

تعطیلات عیدبه خاطرتو مسافرت نرفتیم آخه توهنوز خیلی کوچیک بودی ممکن بود مریض شی بالاخره تعطیلات تموم شدبابا رفت سرکار داداش رفت مدرسه من وتو تنها میموندیم خونه منتظر برگشت بابا وداداش می شدیم هرروز صبح که اونا میرفتن توبیدار میشدی لبحند میزدی شیر میخوردی ومی خوابیدی
28 بهمن 1392

داداشی میخوادزود بزرگ شی

وقتی تو اومدی روزای آخرسال بود داداش کلاس اول بود هر روز که می رفت مدرسه به شوق دیدن تو دلش میخواست زود زنگ آخربشه بیادخونه توروبغل کنه آخه خیلی آبجیشودوست داشت هی میگفت مامان کی عید میشه مدرسه تعطیل بشه من پیش آبجیم بمونم ...
28 بهمن 1392